دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
خواهر سلام ! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
خواهر ! زمان زمان برادرکشی است باز
شاید به گوش ها نرسد بیت آخرش
می خواهم اعتراف کنم : هر غزل که ما
با هم سروده ایم , جهان کرده از برش
با خود مرا ببر که نپوسد در این سکون
_ شعری _ که دوست داشتی از خود رهاترش
دریا سکوت کرده و من حرف می زنم
حس می کنم که راه نبردم به باورش
دریا ! منم _ همو که به تعداد موج هات
با هر غروب خورده بر این صخره ها سرش
هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها
خون می خورند از رگ در خون شناورشواهر ! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگ ها مخواه بریسند پیکرش
دریا سکوت کرده و من بغض کرده ام
بغض برادرانه ای از قهر خواهرش
محمدعلی بهمنی